***نــوگـل زندگــی بـابـا و مـامـان***

سیزده به در

سیزده روز به چشم برهم زدنی گذشت.وقت سیزده به در کردن ، سبزه گره زدن و پرتاب سنگ رسید. طبق رسوم ، سبزه نوروز رو باخودمون به دل طبیعت بردیم و بعد صرف نهار سبزه گره زدیم. بعد گره زدن سبزه ها ، چهارده تا سنگ برداشتیم.هفت تا از سنگها رو به پشت سرانداختیم به نیت چیزهای بد مثل : نحسی،بی پولی،مریضی و... و هفت تاسنگ به جلوانداختیم به نیت چیزهای خوب مثل : سلامتی ، عاقبت بخیری ، ثروت و ... هوا خیلی سرد بود و باران هم گاه تند و گاه آروم میبارید و گاه بند میومد. موقع بند اومدن بارون ازفرصت استفاده کردیم و آتشی روشن کردیم و کبابی به سیخ کشیدیم. بعد صرف چایی به علت بارش شدید باران به خانه برگشتیم و میوه رو خونه خوردیم. از لحظه ای که از...
13 فروردين 1395

روز مادر

تقدیــم به همــه مــادرهــای عــزیــــــز   مامان کبری، همانگونه که گویند بهشت زیر پای مادران است.ان شا اله بهشت برین جایگاه ابدی شما باشد. ...
11 فروردين 1395

سال میمون

کوچولوی مامانی،سارینا جونم اولین نوروز برشما مبارک. امسال به احترام مادرشوهرم سفره هفت سین پهن نکردم. مــادر جــون،روحت شاد و یادت گرامــی. ان شااله امسال برای همه مبارک و میمون باشد.   ...
1 فروردين 1395

یلدای 94

چیزی به تولد کوچولوی ما نمونده. از این شب یلدا به بعد شمارش معکوس ما برای دیدار مسافر کوچولو شروع شد. ...
24 اسفند 1394

واکسن دوماهگی

سلام دوستان به چشم برهم زدنی دوماه گذشت. صبح زود شال و کلاه کردیم و به سمت مرکز بهداشت رفتیم. ابتدا پرونده تشکیل دادند ، بعد هم قد و وزنت رو گرفتند و بعــــدش...... اووووووووووف.بمیرم برات. میدونم خیلـــــــی درد داشت   بزرگترین دروغی که همه پدر و مادرا تو اون لحظه میگن اینه که : دیدی درد نداشت . غیراز این چی میتونن بگن!??!!!?!?!?! بهرحال گلم واکسن دو ماهگیت مبارک.   ...
8 اسفند 1394

ورود به منزل

بالاخره لحظه بازگشت فرا رسید. روز 13 مهر مصادف بود با روز نیروی انتظامی رفتیم خونه بابابزرگ حالا 4 اسفند مصادف با تولد مامان سمیرا داریم برمیگردیم.موقع رفتن شما به دنیا نیومده بودی حالا تو بغل مامانی هستی. مهماندارهواپیما به شما یک باکس اسباب بازی داد اومدیم خونه قطعاتش رو سرهم کردیم.                                                            ...
4 اسفند 1394

لحظه ای سکوت

سلام. نمیدونم چی بگم؟!؟!؟ فقط میتونم بگم خدایش بیامرزد.مادرشوهرم بود و خیلــی دوستش داشتم. حرف هــا زیاده برای گفتن ولی توان نوشتن ندارم. تنها 46 روز مامان بزرگ برای سارینا کوچولو بود. روحـــش شــاد و یادش گـــرامــی. ...
22 بهمن 1394