***نــوگـل زندگــی بـابـا و مـامـان***

جشن نامزدی دایی جون

                                            سلام سلام سلام  کوچولوی ما به دومین زندایی خودش رسید. ان شااله قسمت همه جوونها بشه رسم ان نکاح سنتی. این سری هم وسایل نامزدی داداشم رو خودم تزیین و آماده کردم. به نظرخودم شکیل وزیبا شد. امیدداشتم دیگرانم خوششون اومده باشه. آرزوی من خوشبختــی همه جوونهــاست.                         &nb...
21 بهمن 1394

حمام چله

این بار سلام میکنم به بابابزرگها و مامان بزرگها. چهــل روز از تولدم گذشت.امروز حموم چله داریم. قراره مامان بزرگ حمومم بده و چهل کاسه آب رو مامان سمیرا بریزه. از آداب حمام چله : به لگن آب ۷ بار سوره های چهار قل و آیت الکرسی می خونیم  و نوزاد رو حموم می دهیم بعد با کاسه برنجی  ۲۰ بار رو سرش، ۱۰ بار شونه راست، ۱۰ بار شونه چپ با ذکر صلوات آب می ریزیم. همون روزهم آش یاحلیم درست میکنیم وبه همسایه هامیدیم. در نهایت از مامان بزرگ تشکر میکنم.خیلی ماهی.دوستت دارم. ...
16 بهمن 1394

جشن یک ماهگی

سلام به بزرگ و کوچیک. سلام به تمامی دوستان و آشنایان. امروز ما برنامه داریم.قراره برای یک ماهگی کوچولو جشن بگیریم. یک جشن کوچولوی خودمونی به احترام سـارینا کوچـولو که بدونه چقدر دوستش داریم. ان شا اله تولد صد سالگیتو جشن بگیریم . ...
6 بهمن 1394

اولین ها

اولیـن هـــا..... اولین گریه : 6 دی ماه ساعت 20.40 لحظه به دنیا اومدنش. اولین لبخند : 7 دی ماه ساعت 10.30 این لبخندها غیرارادی هستند. اولین سکسکه : 8 دی ماه ساعت  14.30 به خاطر پرخوری. اولین جشن مهمانی :  11دی ماه ساعت 12.00 ولیمه تولدش بود که اقوام به منزل بابا اومدند. اولین سرفه : 14 دی ماه ساعت 9.00 بخاطر هول بودن درخوردن. اولین حمام : 15 دی ماه ساعت 10.00 که ده روز بعد تولدش بود. اولین کوتاهی ناخن : 21 دی ماه ساعت 13.30 توسط دایی کوچکش.رسم براینه اولین بارتوسط دایی گرفته بشه. اولین اشک چشم : 26 دی ماه ساعت 8.00 اعلام کرد من گشنمــــــــه. اولین مسافرت زمینی : 5 بهمن ماه ساعت7.00 به سمت استا...
5 بهمن 1394

قدم به زمین

روز یکشنبه ششم دی ماه به همراه مامان راهی بیمارستان شدم.بعداینکه خانم دکتر درخشان منو ویزیت کرد و یک بار دیگر سونوگرافی دادم دستورختم بارداری داد. به دنبال کارهای بستری رفتم.همسرعزیزم وقتی خبردارشد خودشو به بیمارستان رسوند. ساعتها در اتاق زایمان منتظرماندم نا اینکه ساعت 20.40 به دنیا آمدی. دقایقی بعدازتولدت بابابزرگ ، مامان بزرگ ، باباجون ، دایی میثم ، زندایی ملیحه به دیدنت اومدن. بابابزرگ و باباجون به هرکی میرسیدند شیرینی میدادند. صبح روز بعد باباجون با یک دسته گل بزرگ به همراه شیرینی به دیدنمون اومد. بعدازظهر عمه لیلا ، عمو محمد و آجی نرگس به ملاقات اومدن. غروب همون روز بابا جون کارهای ترخیص رو انجام داد و به خونه برگش...
6 دی 1394

سیسمونی

تو دوران شیرین بارداری تصمیم گرفتم خودم اتاقتو تزیین کنم پس با نمدهای رنگی و کاغذ رنگی یک اتاق شیک و خوشگل درست کردم.گوشه هایی از کارمو میزارم.امیدوارم خوشت بیاد نازگلم. حال هفت ماه به خوبی و خوشی سپری شد.توماه هشتم به همراه بابابــزرگ و مامان بزرگ راهی بازار شدیم برای خرید سیسمونی.همه چیزخریدیم غیر ازسرویس چوب که اونم گفتیم وقتی رفتیم خونمون اونجا به همراه بابایی میریم میخریم.هزینه خرید رو هم بابابزرگ به حساب بابایی ریخت. این عکسها برای وقتیه که هنوز سیسمونیتو ازتهران نیاوردم.           ...
19 آبان 1394

ماه ِ رحمت

سلام به همه دوستان و آشنایان. ماه مبارک رجب و شعبان با روزهای پراز میلاد و شادی اش گذشت و حال باید کم کم خودمون رو آماده کنیم برای استقبال از ماه عسل. امیدوارم این ماه عزیز هم به میمنت و شادی سپری بشه و ماهی پرازخیروبرکت برای یکایک شما دوستان و عزیزان باشه.                           ...
24 خرداد 1394